کتاب رنگین کمان طنز

کتاب رنگین کمان طنز

اثر استاد حسامی محولاتی

در قالب شعر طنز

مقدمه کتاب رنگین کمان طنز

شرح حال

به نام خداوند توانا و بینا

فکر می کنم برای دوستان و آشنایان معاصر گفته باشم ، پس برای اینکه بر آیندگان هم مخفی و پوشیده نماند. بازگو می کنم. نگارنده این سطور و مؤلف این کتاب مستطاب در ساعت هفت روز هفتم مهرماه (ماه هفتم) یکهزار و سیصد و هفت، یعنی ساعت ۷ صبح

۱۳۰۷ / ۷ / ۷ در روستای سرسبز و حاصلخيز عبدل آباد محولات تربت حیدریه در خانواده نسبتأ مرفه روحانی در میان هلهله و شادی بستگانم بدون اختیار خودم متولد شدم.

البته راست و دروغش بگردن شاهدان عینی که بعدا برایم تعریف کردند. در همان بدو تولد بدون مشورت با خودم ، اسم دراز محمد حسن قاضی حسامی محولاتی را روی من گذاشتند که هنوز که هنوز است روی من مانده و عزیزان ، دوستان و آشنایان مرا به همین نام می شناسند ، پدرم مرحوم عباسقلی قاضی حسامی که روحانی و سخنگو و وکیل الرعایای روستا در مقابل خوانین زورگوی زمان بود و خط و ربط خوبی هم داشت ، در کودکی شخصة اصول و فروع دین و شکیات و سهويات و مقارنات نماز و اسامی دوازده امام و چهارده معصوم را به من آموخت ، بطوریکه در سن چهارسالگی اصول و فروع دین و آداب نماز و اسامی معصومین را می دانستم و چندین سوره بزرگ و کوچک قرآن کریم را نیز حفظ داشتم که وقتی برای مردم روستا که بیشترشان بیسواد بودند می خواندم ، باعث تعجب آنها می شد تا بالاخره در سن پنج سالگی به مکتب خانه روستا رفتم و کتابهای نصاب الصبيان ، ترشل و صرف میروجامع المقدمات را در مکتبخانه های جناب آخوند و آقا سید محمود که خدا رحمتشان کند با موفقیت خواندم و بعدا برای تکمیل معلومات به تربت حیدریه رفتم و دیپلم ادبی را هم در این شهرستان گرفتم و دوسالی هم در مدرسه علمی معروف شيخ بوسفعلی تربت به کسب علوم قد بیمه پرداختم که متأسفانه بخاطر شعر طنزی که گفته بودم و در میان طلبه ها توزیع شده بود ، مدرسن محترم مدرسه مرا از مدرسه اخراج کردند و من که تنها فرزند ذکور خانواده بودم و پدرم اصرار و آرزو داشت بعد از او مجتهد و پیشتاز و قاضی روستا شوم از خجالت و نرمی از تربت بدون خیر و اطلاع خانواده ام به طهران فرار کردم . در طهران بعد از مدتی سرگردانی و دربدری با کمک انسان والای خبری در سازمان حج و اوقاف استخدام و مأمور خدمت در اوقاف مشهد شدم . وقتی در مشهد جا افتادم و از نظر امرار معاش تا اندازه ای خیالم راحت شد طبع شعرم گل کرد ! و اشعار طنزگونه می گفتم و با پست برای روزنامه خراسان که روزنامه ای وژین و در چهارده صفحه بطور یومیه منتشر می شد می فرستادم و چاپ می شد، ضمنا ناگفته نماند که من در روستای زادگاهم که بودم در مکتب خانه و مدرسه ابتدایی دروس مشکی مانند تاریخ و جغرافی وحساب هند همه را به شعر برمی گرداندم و شعرها را حفظ می کردم و برای معلمینم درمی ها را بجای نثر، با شعر جواب می دادم که خیلی مورد تشویق قرار می گرفتم بطوریکه یک روز رئیس فرهنگ (آموزش و پرورش ) تریت به روستای ما آمد و با شایعاتی که درباره من شنیده بود به کلامی ما آمد و از یکی دو نفر شاگردان سوالاتی کرد که آنها هم جوابهایی دادند و بعد از من پرسید که ربح ومرابحه خواندی ؟ گفتم بله تا اندازه ای ! رئیس فرهنگ پرسید در ریح و مرابحه اگر ریح غایب باشد چه میکنی؟ که بلافاصله با صدای بلند و کودکانه جواب دادم ربح اگر غایب بود سرمایه را در نرخ کن ضربه وحاصل رایکن تكرار اندرمدتش رئیس فرهنگ سئوالات دیگری هم کرد که من با شعر جواب دادم. بعد از من پرسید که این ها راکی به نو پاد داده؟ گفتم پدرم وخدا در هر حال در مشهد روزی مرحوم محمد صادق طهرانیان صاحب امتیاز و مدیر روزنامه خراسان به اداره مخل محد منم آمد ومرا بعد از ظهر ها به همکاری با روزنامه خراسان دعوت کرد که با اشتیاق پذیرفتم و از بعد از ظهر همان روز که حدودا اوایل سال ۱۳۳۹ شمسی بود همکاری خودم را با روزنامه خراسان شروع کردم و در اینجا بود که کم کم بائویسندگان و شعرای نام آوری مانند مرحوم دکتر علی شریعتی، خسرو شاهانی، فخرالدین حجازی، دکتر قاسم رسا۔ ملک الشعراء آستان قدس، غلامرضاقدسی، گلشن آزادیا سرگرد نگارنده، غلامرضا صدیق، محمد آگاهی، سید محمود فرخ و سپید رحمت اله وظیفه دان متخلص به سرو، استاد احمد کمال پور، استاد باقرزاده (بقا) و استاد محمد قهرمان محشور و آشنا شدم که عده ای از این عزیزان به رحمت خدا پیوسته اند و عده ای مثل من در قید حیات هستند و با مشکلات زندگی دست گریبان که خاضعانه می گویم از خرمن فضل وادب این استادان عزیز در مجالس و محافل ادبی مشهد خوشه ها چیده و پوشه ها برگرفتم و مختصر بضاعت ادبی را هم که دارم از برکت مصاحبت و مجالست با این اساتید عزیز است. در روزنامه خراسان دو ستون تحت عنوان فکاهی و شوخی و خنده بطور يوميته داشتیم که با کمک و همکاری استاد عزیز و دوست خوبم آقای خسروشاهانی همه روزه با نظم و نثر انتقادی سربه سر دستگاههائی که قصوری داشتند می گذاشتیم که تا اندازه ای مورد استقبال خراسانیهای عزیز و خوانندگان قرار گرفته بود که این همکاری با روزنامه خراسان حدود هفده سال ادامه داشت. ضمنا بين پرانتز عرض می کنم در روز عید فطر سال ۱۳۳۶ با خانم عفت مظفری صبيته مرحوم حاجی محمد جعفر مطهری تربتی که از رجال بزرگ علمی خراسان و مدیر مدرسه علمی معروف باقيه ( بست بالاخيابان) و از افراد خوشنام و متدين مشهد بوده ازدواج کردم که ثمره این ازدواج چهار پسر بنامهای علیرضا محمد رضا غلامرضا عبدالرضا می باشند که هر چهار نفر تحصیلاتشان را تا پایه دکترا و مهندسی در کشور انگلیس ادامه دادند که در حال حاضر و اردیبهشت ۱۳۷۷ پسر بزرگم دکتر علیرضا با زن انگلیسیش و سه فرزندش در لندن و پسرکوچکم عبد الرضا با زن آلمانیش در آلمان و دو پسر دیگرم مهندس محمدرضا و مهندس غلامرضا در طهران خدمتگزار جامعه انسانی می باشند و اما از زندگی خصوصی که بگذرم یادآور می شوم که در اوائل سال ۱۳۴۶ بطهران منتقل و در سازمان حج و اوقاف مرکز با مسئول انتشار مجله وزین و پر محتوای معارف اسلامی شدم ضمن نماینده مرکزی روزنامه خراسان در طهران نیز بودم و بعدازظهرها با مجله معروف فکاهی انتقادی توفیق با امضاهای مستعار قلقلکچی، قلقل۔ بچه دهات، وح، محولاتی تا آخرین شماره اش همکاری مداوم و مستمر داشتم و بعد از انقلاب اسلامی مدتی با مجله طنز یاقوت و چند سال هم با مجله طنز فکاهبون تا آخرین شماره اش که تعطیل شد با امضاهای مستعار مختلف همکاری بدون وقفه داشتم و از روز ظهور و تولد مجله گل آقای گل هم کم و بیش با این مجله شیرین و خواندنی همکاری داشته و دارم بطور کلی من همیشه در تمام آثارم اعم از نظم و نثر سعی کرده ام دردها و گرفتاریهای مردم وطنم را که از صمیم قلب به آنها عشق می ورزم به مصداق چو حق تلخ است با شیرین زبانی حکایت سرکنم آن سان که دانی تا آنجا که می توانم با شیرینی طنز بازگو کنم و اطمینان دارم تا زنده ام حتی المقدور به این کار ادامه خواهم داد و از این خوشحالم که من همیشه همه مردم را دوست داشته و دارم ، منتهی عده بخصوصی را بیشتر دوست می دارم و اگر کسی اشتباه یا ندانسته از من رنجشی داشته است سعی کرده ام به هر وسیله رفع سوء تفاهم کنم که دوبینی زیر مضمون همین مدعا است : از آن شادم که در دل کینه از کس بقدر یک سر سوزن ندارم کسی از من غباری در دل خویش اگر دارد بداند من ندارم در نوروز ۱۳۴۲ مجموعه شعر طنزی از من تحت عنوان (كتاب مستطاب قلقلک ) در پنجهزار نسخه وسیله روزنامه خراسان در مشهد چاپ و منتشر شد که فعلا نایاب است و یک نسخه اش را خودم دارم. در خاتمه از اساتید و صاحبدلان خواننده این کتاب انتظار دارم در هر مورد از اشعار و نوشته هایم اشتباه و قصوری مشاهده فرمودند با محبت و مراحم خاص خودشان مرا راهنمائی و ارشاد فرمایند تا چنانچه کتاب تجدید چاپ شد در چابهای بعدی مورد استفاده و تجدید نظر قرار گیرد از همه عزیزان در زمان حیات و مماتم التماس دعا دارم.

محمد حسن حسامی محولاتی تهران – تجریش زمستان ۱۳۷۷